Wednesday, April 20, 2022

3585. On Degrowth (Farsi Edition) در باب رشدزدایی / کامران نیری

 


رشدزدایی چیست؟*

رشدزدایی[1] لفظ مبهمی است که جریان‌های مختلفی از آن استفاده می‌کنند؛ جریان‌هایی که از دهه‌ی 1960، زمانی که جنبش محیط‌زیست‌گرای معاصر به راه افتاد، ظهور کرده‌اند یا به‌این‌ترتیب مورد بازنگری قرار گرفته‌اند. اکثر این جنبش‌ها به‌عنوان سبزها شناخته می‌شوند، گرچه آنارشیست‌های بوم‌شناختی (برای مثال، ترینر،[2] 2010؛ مؤسسه‌ی سیمپلیسیتی استرالیا[3]) و سایرین را نیز در برمی‌گیرد. ابهام در معنای رشدزدایی مسئله‌ای‌ست هم برای طرفداران و هم برای منتقدانش که گاهی ‌اوقات آن را نادرست بازنمایی می‌کنند.

من با تمرکز بر کتاب تازه‌ی دفاع از رشدزدایی[4] (2020) به قلم جیورجوس کالیس،[5] سوزان پاولسون،[6] جاکومو دالیسا[7] و فدریکو دماریا[8] (در این‌جا، «نویسندگان») رشدزدایی را به‌اختصار مورد بحث و بررسی قرار خواهم داد. مایک دیویس[9] این کتاب را به‌عنوان کتابی «فصیح و مبرم» توصیه کرده است. خود نویسندگان اعلام می‌کنند: «هدف این کتاب برانگیختن و توانمندسازیِ شهروندان، سیاست‌گذاران و فعالان برای تغییر معاش و سیاست در جهت بهزیستیِ عادلانه است.» (ص. 5)

از نظر آن‌ها:

رشدزدایی این قضیه را مطرح می‌کند که ما باید متفاوت و همچنین کم‌تر تولید و مصرف کنیم. باید درحالی‌که کیک [اقتصادی] کوچک می‌شود، بیشتر به اشتراک بگذاریم و منصفانه‌تر توزیع کنیم. انجام این کار به شیوه‌هایی که از زندگی مسرت‌بخش در جوامع و محیط‌های مقاوم پشتیبانی کنند، مستلزم ارزش‌ها و نهادهایی است که انواع متفاوتی از اشخاص و روابط را به وجود می‌آورند. (همان)

بااین‌حال، رشدزدایی «مدعی یک نظریه یا برنامه‌ی عمل واحد نیست. شبکه‌ای بسیار متنوع از متفکران و کنشگران با ابتکارات مختلفی آزمایش می‌کنند و درگیر مباحثات سالمی می‌شوند درباره‌ی این‌که رشدزدایی چیست و در زمینه‌های مختلف چه شکلی می‌تواند یا باید به خود بگیرد.» (ص. 19)

بنابراین، رشدزدایی به‌صورت décroissance در زبان فرانسه، decrescita در کاتالونیا و sumak kawsay (کلمه‌ی باستانی مردم کچوا[10] به معنای «زندگی خوب») یا Bon Vivir در آمریکای لاتین، Ubuntu در آفریقای جنوبی و غیره ظاهر می‌شود.

منابع فکری رشدزدایی

رشدزدایی اساساً در مورد انتخاب «ساده‌گری داوطلبانه»[11] به‌عنوان سبک زندگی است. ساده‌گری داوطلبانه ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد. در ایالات‌متحده، خاستگاه فکری آن در ترنسندنتالیسم آمریکایی و مستقیم‌تر از همه در تعالیم رالف والدو امرسون[12] و نمونه‌ی عملی‌تر هنری دیوید ثورو[13] نهفته است. در سنت غربی، ساده‌گری درون‌مایه‌ای در مسیحیت است. بنا به گفته‌ی قدیس توماس آکوئیناس، خداوند بی‌نهایت ساده است. محافل مذهبی کاتولیک رومی و انگلیکنِ[14] فرانسیسکن‌ها نیز برای ساده‌گری شخصی می‌کوشند. اعضای «انجمن مذهبیِ دوستان» (کویکرها)[15] «عهد ساده‌گری»[16] را تمرین می‌کنند که عبارتست از ساده کردن زندگی خود برای تمرکز بر آنچه اهمیت دارد و نادیده گرفتن یا اجتناب از آنچه کم‌اهمیت است. ساده‌گری اصل آناباپتیسم است.

منابع اخیر رشدزدایی از «باشگاه رم»[17] الهام گرفته‌اند؛ اندیشکده‌ای که دفتر مرکزی آن در وینترتور[18] سوئیس است. میدوز[19] و همکاران (1972) کتاب حدود رشد[20] را منتشر کردند، گزارشی که در موسسه‌ی فناوری دانشگاه ماساچوست[21] (MIT) با استفاده از مدل‌های شبیه‌سازی برای پیش‌بینی آینده‌ی رشد اقتصادی در سیاره‌ای با منابع محدود تهیه شده بود. در سال 2012، راندرز[22] (2012)، یکی از پژوهش‌گران مطالعه‌ی اصلی، آخرین گزارش 2052: پیش‌بینی جهان در چهل سال آینده[23] را منتشر کرد. منابع فکری جالب‌تر عبارت‌اند از کتاب ای. اف. شوماخر[24] به نام کوچک زیباست: اقتصاد گویی مردم اهمیت دارند[25] (1973) و «اقتصاد بودیستی»[26] (1966)، و همچنین اقتصاد وضعیت ایستای هرمان دالی[27] همچون «به‌سوی یک اقتصاد وضعیت پایا»[28] (2008)، و دیگران (نک. اینجا).

از ایده‌ها تا یک جنبش

پس از رادیکالیزاسیون دهه‌ی 1960، ساده‌گری داوطلبانه به روندی در روند «بازگشت به زمین» و جنبش‌ هیپی‌ها تبدیل شد. در اواخر دهه‌ی 2000، من با افراد و گروه‌های ساده‌گری داوطلبانه در شمال کالیفرنیا ارتباط برقرار کردم تا درباره‌ی آن‌ها و اجتماعات هدفمند[29] موجود بیاموزم. برخی از افرادی که ملاقات کردم، دارایی‌ها و نیازهای مادی خود را به حداقل رسانده و خودشان را از بخش اعظم روابط پولی جدا کرده بودند. اجتماعات هدفمندی که من از آن‌ها بازدید کردم به‌طور مشابهی معطوف به هدف یافتن نقطه‌ی مطلوب برای به حداکثر رساندن زندگی جمعی بر اساس ارزش‌های مشترک بودند درحالی‌که فضای کافی برای انتخاب‌های فردی باقی می‌گذاشتند. بااین‌حال، تاریخ زندگی جمعی در ایالات‌متحده از قرن نوزدهم دلگرم‌کننده نبوده است. (نک. پی‌نوشت 1) جنبش رشدزدایی اخیراً میان دانشگاهیان سبز گسترش یافته است و به‌این‌ترتیب برخی تلاش می‌کنند آن را «نظریه‌پردازی» کنند.

رشد یا سرمایه‌داری؟

ادبیات رشدزدایی، توجه را بر رشد اقتصادی به معنای افزایش سالانه در تولید ناخالص داخلی (GDP) و رشد مادی به معنای «افزایش کمیت ماده و انرژی تبدیل‌شده» در همان کشور در یک سال متمرکز می‌کند. همان‌طور که نویسندگان خاطرنشان می‌کنند، اگرچه دانشمندان جهانی توافق دارند که رشد مادی برای سلامت بوم‌شناختی سیاره‌ی زمین مضر است، اما رشد اقتصادی به‌طورکلی تقریباً در سراسر طیف سیاسی به‌عنوان ارزشی مثبت برای جامعه تجلیل می‌شود.

همان‌طور که نویسندگان اشاره می‌کنند، دلایل خوبی هست برای انتقاد از رشد اقتصادی که با تولید ناخالص داخلی اندازه‌گیری می‌شود. همه‌ی درآمدها یا مخارج صرف‌نظر از منبع آن‌ها به رشد اقتصادی کمک می‌کنند و ازاین‌رو تولید ناخالص داخلی افزایش می‌یابد. قطع درختان یک جنگل برای فروش چوب به بازار الوار، فارغ از تأثیر منفی آن بر تنوع زیستی و تغییرات اقلیمی و لذت ناب انسان‌ها از بودن در جنگل، تولید ناخالص داخلی را افزایش می‌دهد.

اما نویسندگان برای ایجاد ارتباطی نظام‌مند میان رشد اقتصادی و رشد مادی تلاش نمی‌کنند، زیرا آن‌ها منابع رشد اقتصادی را در نظر نمی‌گیرند: تقاضای سرمایه‌گذاری و تقاضای مصرف‌کننده. در اقتصاد سرمایه‌داری جهانی، سرمایه‌گذاری سرمایه‌دار است که رشد اقتصادی را به‌پیش می‌راند و خودش توسط سود سرمایه‌دار هدایت می‌شود. به تعبیر مارکس، سرمایه ارزش خودگسترنده‌ای است که در ساده‌ترین شکل آن، سرمایه‌ی پولی، به‌صورت M -> M’ بیان می‌شود که در آن M› > M. سرمایه‌ی صنعتی شامل دورپیمایی تولید است:

M -> C -> P -> C› -> M›    π = M› – M

(M= سرمایه‌ی پولی آغازین/هزینه‌ی تولید، C= مواد خام + سرمایه‌ی ثابت + نیروی کار، P= تولید، C’= محصول، M’= عایدی)

یعنی سرمایه‌داران سرمایه‌ی پولی را در مواد خام، ماشین‌آلات و نیروی کار برای تولید P کالای C’ سرمایه‌گذاری می‌کنند که امیدوارند آن را در بازار کالا به بهای M’ بیشتر از M بفروشند و درنتیجه سود π را به دست آورند. این فرایند ارزش‌افزاییِ سرمایه به بازار مصرفی نیاز دارد. بنابراین، فرایند انباشت سرمایه (رشد) مستلزم بازار مصرفیِ همواره در حال گسترش است. (نک. پی‌نوشت 2)

منابع رشد اقتصادی و مادی در همین‌جا نهفته است. رشد اقتصادی مداوم به رشد مادی (افزایش استفاده از ماده و انرژی برای گسترش تولید) نیاز دارد. تقاضای مصرفی اگرچه برای ارزش‌افزایی سرمایه ضروری است، اما خودش مشروط به نظام سرمایه‌داری است که از طریق پروپاگاندا (تبلیغات و بازاریابی) و همچنین تأمین اعتبار مصرف‌کننده برای گسترش تقاضای مؤثر (تقاضا با پشتوانه‌ی پول) «خواسته‌ها» و «نیازهای» جدید را ایجاد می‌کند. البته، بحران‌های ادواری و درازمدت سرمایه‌داری نیز مداخله می‌کنند. اقتصاد کینزی از تشخیص این نکته نشأت گرفت که بازار سرمایه‌داری اگر به حال خودش واگذاشته شود گهگاه به بحران مصرف و سرمایه‌گذاری برمی‌خورد و دولت سرمایه‌داری می‌تواند و باید با ابزارهای بودجه‌ی دولتی و مشی پولیِ بانک مرکزی برای تقویت تقاضاهای سرمایه‌گذاری و مصرفی مداخله کند.

ادعا می‌شود که تمرکز بر رشد نظرگاه ممتازی را برای بررسی منابع رشد ارائه می‌دهد. برای مثال، استدلال می‌شود که در دهه‌ی 1970 وقتی فرض بر این بود که یک‌سوم انسان‌ها در کشورهای «سوسیالیستی» (اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، چین، ویتنام، کره‌ی شمالی و کوبا) زندگی می‌کنند، تمرکز بر رشد مستلزم توجه به ویژگی‌های تولیدگرایانه‌ی اقتصادهای «سوسیالیستی» بود، امری که تمرکز بر «سرمایه‌داری» نادیده می‌گرفت. بااین‌حال، امروزه اکثر ناظران موافق‌اند که انسان‌ها به‌طورکلی در یک اقتصاد سرمایه‌داری جهانی احتمالاً به‌استثنای اقتصادهای بسیار کوچک کوبا و کره‌ی شمالی زندگی می‌کنند.

می‌توان ادعا کرد که مخارج مصرفی گاهی‌اوقات تا حد زیادی رشد را در اقتصادهای سرمایه‌داری هدایت می‌کنند. به‌عنوان‌ مثال، در ایالات‌متحده 70% تولید ناخالص داخلی ناشی از مخارج مصرفی است. بااین‌حال، تقاضای مصرفی بالا در اقتصادهای سرمایه‌داری صنعتیِ شمال جهان (و به‌زودی چین) به تولید برای سود و انباشت سرمایه‌ی همواره در حال رشد وابسته‌ است که محرک رشد اقتصادی‌اند. این واقعیت در هر رکود اقتصادی و حتی بیشتر از آن در کسادی اقتصادی آشکار می‌شود (به‌عنوان‌مثال، دهه‌ی 1930 در ایالات‌متحده). هنگامی‌که سرعت تولید به‌طور قابل‌توجهی کاهش می‌یابد یا حتی متوقف می‌شود، مردم کارگر به‌طور دسته‌جمعی اخراج می‌شوند و تقاضای مصرفی درنتیجه سقوط می‌کند. در مقابل، بهبود اقتصادی و ازاین‌رو بازگشت به رشد اقتصادی، به دنبال سرمایه‌گذاری سرمایه‌داران و متعاقباً اشتغال بیشتر و شاید حتی دستمزدهای بالاتر و درنتیجه تجدید تقاضای مصرفی می‌آید. بنابراین، اولویت انباشت سرمایه‌داری برای سود در بحث از منابع رشد آشکار می‌شود.

استراتژی برای تحول اجتماعی

ازآن‌جایی‌که جنبش رشدزدایی بخشی از جنبش سبز است که از نظریه‌ی اجتماعی و به‌ویژه هرگونه نظریه‌ای در مورد «سرمایه‌داری» پرهیز می‌کند، استراتژی آن توصیفی و متمرکز بر جنبش‌های مقاومت در برابر جنبه‌هایی از شیوه‌ی وجود اجتماعی در سرمایه‌داری صنعتی است. بنابراین، نویسندگان در فصلی با عنوان «ایجاد تغییرات در میدان عمل» می‌نویسند: «در اینجا ما استدلالی را در دفاع از رشدزدایی از پایه بنا می‌کنیم و از افرادی می‌آموزیم که حواس مشترک روزمره را با روحیه‌ی رشدزدایی تجسم می‌بخشند و انجام می‌دهند. این امر با برنامه‌های جهانی برای کنترل خسران تنوع زیستی و تغییرات اقلیمی متفاوت است، اما آن‌ها را در تقابل انحصاری نمی‌دانیم.» (ص. 44)

فکر می‌کنم که آموختن از تمام تجربیات کنونی و گذشته‌ی مقاومت در برابر شیوه‌ی زندگی سرمایه‌داری، ازجمله تلاش برای خروج از آن «با تولید و مصرف متفاوت و همچنین کم‌تر»، ارزش زیادی دارد. نویسندگان به‌درستی تأکید می‌کنند که هنوز تأمین غیرسرمایه‌داری ملزومات که از زنان و خانواده آغاز می‌شود، پشتیبان بخش اعظم اساسی‌ترین حوزه‌های زندگی است. آن‌ها درعین‌حال که اشاره می‌کنند «اشتراک می‌تواند به‌سوی رشد یا رشدزدایی و به‌سوی دفاع از وضع موجود یا ایجاد تغییر از طریق مفصل‌بندی‌های مجدد اجراییِ عقل سلیم معطوف شود»، می‌افزایند:

ما خواهان قدردانی بیشتر از اشکال مراقبت و بازتولید و مصرف اجتماعی ازجمله باغچه‌های اشتراکی، کشاورزی به پشتوانه‌ی اجتماع و شبکه‌های کشت‌بوم‌شناسی[30] هستیم؛ کمون‌های بوم‌شناختی،[31] مناسبات زندگی مشترک و مسکن مشترک؛ نرم‌افزار همتا-به-همتا،[32] سخت‌افزار، کمون‌های دیجیتال، و محافل هم‌فرزندپروری و مراقبت از کودکان. (صص. 45-46)

اما نویسندگان متوجه‌اند که «بااین‌حال، اندیشیدن به تغییر به‌عنوان مسئله‌ی خواست فردی، ساده‌لوحانه است». (ص. 50) آن‌ها می‌افزایند: «کنش شخصی نخستین گام به‌سوی ساختن جوامعی است که تغییرات موردنیاز را در سیاست‌ها و نهادها به اجرا می‌گذارند.» (ص. 51)

اگرچه من با نسخه‌ی کلی آن‌ها موافقم، اما بوته‌ی آزمون این است که چگونه می‌توان این فرایندهای تغییرات فردی و اجتماعی هم‌زمان را اجرا کرد. به‌عنوان‌مثال، اشاره‌ی آن‌ها به بحران 2009-2016 در یونان توجه را به این نکته جلب می‌کند که چگونه «بسیاری از یونانیان سرگشته از بحران ممتد، به ارزش در پروژه‌های تعاونی پی بردند…» (ص. 53). هیچ بحثی در مورد نقش حکومت ائتلافی به رهبری سیریزا[33] در آن بحران و چپ یونان، به‌ویژه سیریزا، از دیدگاه رسیدگی به علل ریشه‌ای بحران وجود ندارد، به‌گونه‌ای که زندگی مردم کارگر یونان را برای حل بحران یونان و جهان توانمند ساخته و بهبود بخشیده باشد. (برای چنین رویکرد انتقادی، نک. نیری، 2015)

درحالی‌که رشدزدایی، ما را به تولید و مصرف متفاوت و کم‌تر ترغیب می‌کند، هنوز به ایده‌ی پیشرفت در پیوند با پیشروی‌های علم و فناوری وابسته است. بنابراین نویسندگان می‌نویسند: «…ما نقشی را که تولید در مقیاس بزرگ با فناوری پیشرفته همچنان ایفا خواهد کرد، تشخیص می‌دهیم و مشاهده می‌کنیم که بسیاری از فرایندهای کوچک‌تر، ازجمله آن‌هایی که به سمت اهدافی غیر از رشد معطوف شده‌اند، همچنین با ابداعات فناوری تقویت می‌شوند. (ص. 59) درحالی‌که نویسندگان به «سایه‌ی مستمر» روابط قدرت در آینده‌ی رشدزدایی اشاره می‌کنند (آن‌ها نژادپرستی، تبعیض جنسی و طبقه‌گرایی را ذکر می‌کنند) به نظر نمی‌رسد نگران افزایش قدرت نخبگان فناوری و علمی باشند که ناگزیر به دنبال جامعه‌ی فناوری پیشرفته می‌آید که آن‌ها پذیرا می‌شوند. همچنین، محل تردید است که جامعه‌ی فناوری پیشرفته با ردپای بوم‌شناختی کوچک‌تر که رشدزدایی هدف خود قرار می‌دهد، سازگار باشد.

تغییرات سطح کلان

نویسندگان تشخیص می‌دهند که تغییرات سطح خرد باید با دگرگونی‌های سطح کلان تکمیل شود. آن‌ها پنج مورد از «اصلاحاتی» ازاین‌دست را به جوامع سرمایه‌داری کنونی در شمال جهان پیشنهاد می‌کنند: «نیو دیل سبز بدون رشد؛ درآمدها و خدمات همگانی؛ سیاست‌ها برای بازپس‌گیری کامنز؛[34] کاهش ساعات کار؛ و بودجه‌ی دولتی که از چهار مورد اول حمایت می‌کند.» (ص. 65)

آن‌ها به‌درستی از وعده‌های «رشد و رونق سبز که به‌طور گسترده‌ای به‌عنوان افزایش درآمد و ثروت مادی درک می‌شود»، انتقاد می‌کنند؛ ازجمله در نیو دیل سبز (ص. 67) که در تضاد با بینش رشدزدایی درباره‌ی تولید و مصرف کم‌تر و کوچک شدن کیک اقتصادی است.

نویسندگان بر اصلاحات دیگری نظیر درآمدها و خدمات همگانی پای می‌فشرند، زیرا آن‌ها «آزادی «نه» گفتن به روابط دستمزدی استثمارگرانه را فراهم می‌کنند.» (ص. 70) رویکرد مشابهی برای بازپس‌گیری کامنز (با ذکر بهداشت، سلامت و مشترکات مراقبتی به‌عنوان مهم‌ترین موارد)، کاهش ساعات کار و غیره عرضه شده است. رشدزدایی، همان‌طور که نویسندگان ترسیمش می‌کنند، «…یک مجاهدت جمعی برای دوام بخشیدن به زندگی از طریق حمایت مادی و معنادار است که معطوف به کسب سود نشده باشد.» (ص. 71)

در این‌جا دوباره آن‌ها به عمق واقعیت اجتماعی-اقتصادی نفوذ نمی‌کنند. هیچ میزانی از «درآمدها و خدمات همگانی» در هیچ جامعه‌ی سرمایه‌داری، «روابط دستمزدی استثمارگرانه» را منحل نخواهد کرد. همان‌طور که کارل مارکس در مجلد یک سرمایه (1867) نشان داده است، استثمار کار مزدی در همان نقطه‌ی تولید با روابط کار-سرمایه درمی‌آمیزد. به این معنا که دستمزدهای کارگر از ارزش آنچه تولید می‌کند به‌اضافه‌ی ارزش ابزار تولید و مواد خام مورداستفاده، به مقدار ارزش اضافی (سود) کم‌تر است. یعنی سود برابر است با زمان کار پرداخت‌نشده. تا زمانی که کارگران در اقتصاد سرمایه‌داری کار می‌کنند، فارغ از این‌که چه اصلاحاتی در شرایط کارشان صورت بگیرد، استثمار خواهند شد. این امر مثال دیگری از این موضوع فراهم می‌کند که چگونه نویسندگان و همچنین اساس فکریِ جنبش رشدزدایی، با دوری جستن از هر نظریه‌ی اجتماعی، واقعیت اقتصاد جهانی سرمایه‌داری را نادیده می‌گیرند.

استراتژی‌های تغییر در سراسر جامعه

نویسندگان با نقل‌قول از اریک اُلین رایت،[35] سه استراتژی را برای دگرگونی اجتماعی-اقتصادی نام می‌برند (ص. 87): بینابینی (ساخت بدیل‌ها در رخنه‌ها و درزهای نظام کنونی)، همزیایی (کار درون نظام برای اصلاحات) و گسست (اختلال یا شورش علیه نظام‌های مسلط). من قبلاً راجع به دو مورد اول بحث کرده‌ام. اما بحث اندکی در این کتاب درباره‌ی استراتژی‌ها برای دگرگونی انقلابی (نه فرگشتی) وجود دارد. بهار عربی، اشغال وال‌استریت[36] و ایندیگنادوس اسپانیایی[37] (جنبش ضد ریاضت اقتصادی)، نزدیک‌ترین نمونه‌ی آن‌ها به «کنش انقلابی» است. هیچ‌یک از این‌ها در جایی که رخ داده‌اند، منجر به رشدزدایی نشده‌اند. به‌علاوه، هیچ‌یک از این‌ها به‌صراحت نظم سرمایه‌داری غالب را به چالش نکشیده‌اند، چه رسد به فراروی از آن.

نویسندگان درباره‌ی ایجاد ائتلاف برای دگرگونی اجتماعی صحبت می‌کنند. آن‌ها عبارت‌اند از: «…دوستداران طبیعت، کادر مراقبت، خانواده‌های دارای فرزند، شیفتگان دوچرخه‌سواری، وگان‌ها، حرفه‌ای‌های پرکار، هیپی‌ها، افراد بیکار، خانواده‌های بدهکار، پناه‌جویان اقلیمی، طرفداران بازگشت به زمین، شهروندان سالخورده، افرادی که درگیر جنبش‌های استعماری و ضدسرمایه‌داری هستند و غیره.» (ص. 98) آن‌ها «کارگران، فمینیست‌ها، ضدنژادپرستان و اعضای اجتماعات کم‌درآمد» را نیز به‌عنوان «متحدان حیاتی» اضافه می‌کنند. (همان) و موارد دیگری نیز وجود دارد: «افرادی که در تولید کارگاهی، ساخت‌وساز، حمل‌ونقل، مدارس، و سایر مهمان‌داری، خواربارفروشی بخش‌ها کار می‌کنند … و سازمان‌های کارگری، از اتحادیه‌های کارگری متعارف گرفته تا اجتماعات آنلاین، برای بسیج محوری هستند.» (همان)

موارد بیشتری در این فهرست اجمالی کنشگران برای تغییر و تحول اجتماعی در جهت رشدزدایی وجود دارد. اما حتی خود نویسندگان نیز در جایی دیگر خردمندانه ذکر کرده‌اند که لزومی ندارد اشتراک با رشد ناسازگار باشد. چرا هر یک از این کنشگران و اقدامات آن‌ها ضرورتاً ضدرشد است؟

نویسندگان با درک این‌که هیچ ایده‌ی روشنی از این ندارند که چه کسی بسیج می‌شود و چگونه می‌تواند بر دگرگونی اجتماعی در جهت رشدزدایی تأثیر بگذارد، اقرار می‌کنند: «شاید هنوز متقاعد نشده باشید که سیاست رشدزدایی امکان‌پذیر است. ما هم شک و تردیدهای خودمان را داریم.» (ص. 108)

اظهارات پایانی

رشدزدایی بر مسئله‌ی رشد در سیاره‌ای با منابع محدود پرتو می‌افکند. همچنین جامعه‌ی انسانی کوچک‌تری را متصور می‌شود که از طریق تولید و مصرف کم‌تر و به شیوه‌هایی ازلحاظ بوم‌شناختی پایدارتر با کیک اقتصادی در حال کوچک شدن زندگی می‌کند و نه‌تنها از ضرورت بلکه مطلوبیت آن نیز دفاع می‌کند که با اشکال مختلف مقاومت در برابر رشد و اتوپیاها برای اجتناب از آن بیان می‌شود.

بااین‌حال، همان‌طور که نویسندگان این کتاب پرطرفدار نشان می‌دهند، جنبش رشدزدایی آگاهانه از هر نظریه‌ای در مورد جامعه و به‌ویژه تمدن سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محور اجتناب می‌کند. بنابراین، رشد به جای یک اجبار نظام‌مند به‌عنوان یک انتخاب فرهنگی ظاهر می‌شود.

چند رقم آماری باید مسئله‌ای را که رشدزدایی از آن اجتناب می‌کند، کاملاً روشن سازد. طبق گزارش کردیت سوئیس[38] (2016)، 5/3 میلیون نفر از ثروتمندترین‌ها در سراسر جهان (7/0% از جمعیت جهان) 116 تریلیون دلار یا 6/45% از ثروت جهان را تحت کنترل خود دارند (البته، حتی در این گروه کوچک، ثروت به‌شدت در دستان زیرگروه حتی کوچک‌تری متمرکز است). سهم 5/3 میلیارد نفر از فقیرترین آدم‌ها (73% از جمعیت جهان) ثروتی تنها بالغ‌بر 1/6 تریلیون دلار یا به‌طور متوسط هرکدام کم‌تر از 10.000 دلار است (البته اکثریت این گروه فاقد ثروت یا حتی دارای ثروت منفی در قالب بدهی هستند).

از سوی دیگر، طبق گزارش بانک جهانی، حدود 85% از مردم جهان با درآمد روزانه‌ی کم‌تر از 30 دلار و 63% از آن‌ها با کم‌تر از 10 دلار روزانه زندگی می‌کنند. واضح است که بخش اعظم منابع جهانی در شمال جهان توسط جمعیت مرفه استفاده می‌شود.

واضح است که برای پایان مؤثر به رشد، باید از اقتصادهای تولیدکنندهی ثروت، به‌ویژه اقتصاد سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محور جهانی، فراتر رفت. اگر انباشت ثروت توسط بخش بسیار کوچکی از مردم بر روی کره‌ی زمین (0.7% از کل جمعیت جهان) را متوقف کنیم و تمام آنچه این نخبگان حاکم می‌توانند برای گذران زندگی بسیار راحتی تا آخر عمرشان مصرف کنند، در اختیار آن‌ها بگذاریم، می‌توانیم از بخش اعظم ثروت موجود برای بهبود زندگی 85% از جمعیت جهان که نیازهای اولیه‌شان برآورده نشده است، استفاده کنیم. دوم این که، اقدامی ساده یعنی امتناع از تولید به‌منظور انباشت ثروت هنگفت برای بخش بسیار کوچکی از جمعیت جهان (و برای هر کس دیگری در آینده) ردپای بوم‌شناختی بشریت را به‌طور اساسی و بلافاصله کاهش خواهد داد؛ که گامی غول‌آسا در جهت بازیابی سلامت بوم‌کره محسوب می‌شود.

علاوه بر این، با عدم‌تشخیص تمدن سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محور به‌عنوان منشأ بحران‌هایمان، جنبش رشدزدایی نمی‌تواند کنشگران اجتماعی‌ای را شناسایی کند که می‌توانند با گذار به اقتصاد وضعیت پایا همسو با آنچه جنبش رشدزدایی متصور می‌شود و فرهنگِ بودن برخلاف فرهنگِ داشتن، در اقدام برای پایان دادن به رشد سهم داشته باشند.

به اعتقاد من جنبش رشدزدایی می‌تواند اندک چیزهایی از جنبش‌های سوسیالیست و سوسیالیست بوم‌شناختی بیاموزد، درست همان‌طور که این جنبش‌ها اغلب ضرورت جمعیت جهانی کوچک‌تر و نیاز به کوچک شدن کیک اقتصادی و در برخی موارد حتی نیاز به تولید و مصرف متفاوت را در نظر نگرفته‌اند.

آخرین و محوری‌ترین مسئله رابطه‌ی فرهنگ با طبیعت است. جنبش رشدزدایی درحالی‌که شاخه‌ای از جنبش سبز است، به طرز عجیبی به گلاویز شدن مستقیم با روابط بدخیم میان بشر و بقیه‌ی طبیعت که در انسان‌محوری بازتاب می‌یابد، بی‌علاقه به نظر می‌رسد. ازلحاظ تاریخی تمام ثروت از غارت طبیعت از طریق استثمار مردم کارگر به دست می‌آید. نظریه و عمل سوسیالیسم بوم‌محور که توسعه داده‌ام (نیری، 2018، 2020، 2021) در بینشی مشابه درباره‌ی بشریت بسیار کوچک‌تری که در اقتصادهای عمدتاً محلی، بسیار متفاوت و بسیار کم‌تر تولید و مصرف می‌کند، سهیم است. اما همچنین حول محور بهبود رابطه‌ی بیمارگون ما با طبیعت ورای انسان متمرکز است. در این رابطه از فرهنگ‌های شکارچی-گردآور و حکمت مردمان بومی نظیر فرهنگ دوسویگی و قدردانی بهره می‌برد که بشریت را عمیقاً ریشه‌دوانده در شبکه‌ی حیات بر سیاره‌ی زمین می‌بینند.



منابع

Marx, Karl. Capital: A Critique of Political Economy: Volume 1, The Process of Production of Capital . 1867. 

Meadows, Donella H; Meadows, Dennis L; Randers, Jørgen; Behrens III, William  W. The Limits to Growth; A Report for the Club of Rome’s Project on the Predicament of Mankind.  1972.

Nayeri, Kamran. “Greece: The Road Forward As If the Planet and People Matter.” Our Place in the World: A Journal of Ecosocialism. June 20, 2015.

————————. “The Crisis of Civilization and How to Resolve It: An Introduction to Ecocentric Socialism.” Our Place in the World: A Journal of Ecosocialism. October 15, 2018.

————————. “The Coronavirus Pandemic as the Crisis of Civilization,” Our Place in the World: A Journal of Ecosocialism. March 19, 2020.

——————. «The Case for Ecocentric Socialism,» Our Place in the World: A Journal of Ecosocialism. July 4, 2021.

Randers.Jøgen.  2052 – A Global Forecast for the Next Forty Years. 2012.

Strauss, Ilena E.. “The Hot New Millennial Housing Trend Is a Repeat of the Middle Ages.” The Atlantic.  September 26, 2016.

Trainer, Ted. The Transformation to a Sustainable and Just World. 2010.

قدردانی: از هومن کاسبی به خاطر ترجمه‌ی این مقاله سپاسگزارم.

 

یادداشت‌ها

  1. بسیاری از آن‌ها به دلیل اختلافات داخلی، عمری بسیار کوتاه داشتند و حداکثر چند سال دوام آوردند. چند فرقه‌ی مذهبی پابرجا مانده‌اند، اما برای اکثریت عمده‌ی مردم چندان جذابیتی نداشته‌اند. «مطابق با اداره‌ی سرشماری، در هر خانوار متوسط آمریکایی در سال 2010 کم‌تر از سه نفر زندگی می‌کردند. خانوارهای تک‌نفره فقط حدود 13 درصد از کل خانوارهای آمریکایی را در سال 1960 تشکیل می‌دادند. در سال 2019 «پیمایش جامعه‌ی آمریکا» 69/139 میلیون واحد مسکونی را شمارش کرد که 15/1 میلیون نسبت به سال 2018 و 90/7 میلیون نسبت به رقم 79/131 میلیون نفر در سال 2010 افزایش داشت. (همچنین نک. استراوس،[39] 2016)

  2. به بیان اکید، سه نوع بازار وجود دارد، بازار مصرفی که در ایالات‌متحده 70% از تولید ناخالص داخلی را تشکیل می‌دهد، بازار سرمایه (به‌عنوان‌مثال، ماشین‌آلات)، و بازار اجناس تجملی (که سوروسات طبقه‌ی سرمایه‌دار و پیرامون بی‌واسطه‌ی آن را تأمین می‌کند).


* این جستار برای نخستین بار تحت عنوان «در باب رشدزدایی» در جایگاه ما در جهان: نشریه‌ی سوسیالیسم بوم‌شناختی در 22 ژوئن 2021 منتشر شد.

[1] Degrowth

[2] Trainer

[3] Australian Simplicity Institute

[4] The Case for Degrowth

[5] Giorgos Kallis

[6] Susan Paulson

[7] Giacomo D’Alisa

[8] Federico Demaria

[9] Mike Davis

[10] Quechua

[11] Voluntary simplicity

[12] Ralph Waldo Emerson

[13] Henry David Thoreau

[14] Anglican

[15] Religious Society of Friends (Quakers)

[16] Testimony of Simplicity

[17] Club of Rome

[18] Winterthur

[19] Meadows

[20] The Limits to Growth

[21] Massachusetts Institute of Technology

[22] Randers

[23] 2052: A Global Forecast for the Next Forty Years

[24] E. F. Schumacher

[25] Small is Beautiful: Economics as if People Mattered

[26] Buddhist Economics

[27] Herman Daly

[28] Towards a Steady-State Economy

[29] Intentional communities

اجتماع هدفمند، اجتماع مسکونی داوطلبانه‌ای است که از آغاز برای داشتن میزان بالایی از انسجام اجتماعی و کار گروهی طراحی شده است.

[30] Agroecology

[31] Eco-communes

[32] Peer-to-peer

[33] SYRIZA

[34] Commons

در قانون مالکیت انگلیسی-آمریکایی به معنای بخشی از اراضی برای استفاده‌ی عموم.

[35] Erik Olin Wright

[36] Occupy Wall Street

[37] Spanish Indignados

[38] Credit Suisse

[39] Strauss

No comments:

Post a Comment